جدول جو
جدول جو

معنی دمغ شدن - جستجوی لغت در جدول جو

دمغ شدن
شرمسار شدن، بور شدن
تصویری از دمغ شدن
تصویر دمغ شدن
فرهنگ فارسی عمید
دمغ شدن
(زَ / زِ کَ دَ)
خجل و شرمسار گشتن. (ناظم الاطباء) ، بشکسته شدن. حالتی که دست دهد کسی را که ناگهان به دیدن یا شنیدن از انتظاری مأیوس گردد. از فقدان منتظری بهم برآمدن. بعد از انتظاری شدید جواب یأس شنیدن. پس از چشم داشتی سخت دفعتاً نومید گشتن با امیدواری قلبی ناگهان مأیوس گشتن. بدان سان که در ملامح او اثر یأس ظاهر گردد. دمق شدن. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
دمغ شدن
خجل و شرمسار گشتن
تصویری از دمغ شدن
تصویر دمغ شدن
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از رمه شدن
تصویر رمه شدن
رمه گشتن، جمع شدن، گرد آمدن، در یکجا جمع شدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از داغ شدن
تصویر داغ شدن
بسیار گرم شدن، بسیار گرم و سوزان شدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از لمس شدن
تصویر لمس شدن
بی حس شدن، سست و بی حال شدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از غمی شدن
تصویر غمی شدن
غمگین شدن، اندوهناک شدن
فرهنگ فارسی عمید
(نِ / نَ دَ)
اثر و نشان داغ بر او پدید آمدن. با آهن تفته سوخته شدن بدن انسان یا حیوان، بصورت داغ، آلت آهنین که بدان بدن حیوانات یا بندگان را نشان کنند، درآمدن. همانند آلت داغ گردیدن:
زآنکه داغ آهنین آخر دوای دردهاست
ز آتشین آه من آهن داغ شد بر پای من.
خاقانی.
، گرم شدن. بسیار گرم و سوزان شدن. (از ناظم الاطباء). سخت گرم شدن. و رجوع به مجموعۀ مترادفات ص 8 شود.
- داغ شدن آب، آهن یا طلا یا سنگ را تاب داده چند بار در آب انداختن و این قسم آب مقوی معده باشد. (آنندراج). رجوع به داغ گردیدن شود.
، کنایه از عیب دار گردیدن. (برهان). عیب دار شدن. (لغت محلی شوشتر، نسخۀ خطی) ، شهرت یافتن، کهنه و مستعمل بودن. (برهان). کنایه از کهنه شدن بود و از اینست که کهنه را داغینه گویند. (انجمن آرا). رجوع به داغینه شود، در حسرت چیزی ماندن، کنایه از آزرده شدن بشدت. (لغت محلی شوشتر، نسخۀ خطی). بغایت آزرده شدن. (برهان) :
چو با عارضت دف مقابل شود
دل ماه داغ از جلاجل شود.
ظهوری (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(زَ / زِ گَ دَ)
دمغ شدن. (یادداشت مؤلف). بشکسته شدن. رجوع به دمغ شدن شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از دور شدن
تصویر دور شدن
فاصله دار شدن چیز، رانده شدن، خارج شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لمس شدن
تصویر لمس شدن
بی حس و حرکت شدن فالج گشتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غمی شدن
تصویر غمی شدن
اندوهناک شدن غمگین شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تیغ شدن
تصویر تیغ شدن
مواجه شدن و روبرو گشتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دیر شدن
تصویر دیر شدن
بتاخیر افتادن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دشمن شدن
تصویر دشمن شدن
کینه و خصومت یافتن با کسی، عداوت پیدا کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از درج شدن
تصویر درج شدن
شامل شدن، گنجیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آمد شدن
تصویر آمد شدن
آمدن و رفتن، مراوده داشتن
فرهنگ لغت هوشیار
بسیار گرم شدن، بسیار آزرده شدن، عیب دار شدن معیوب شدن، شهرت یافتن، کهنه بودن مستعمل بودن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دمق شدن
تصویر دمق شدن
بشکسته شدن
فرهنگ لغت هوشیار
بستن شیر یا خون مانند پنیر و نشاسته پخته و آب پخته کله و پاچه چون سرد شود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سمر شدن
تصویر سمر شدن
((سَ مَ. شُ دَ))
مشهور شدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از لمس شدن
تصویر لمس شدن
((~. شُ دَ))
بی حس و حرکت شدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از جمع شدن
تصویر جمع شدن
Accrue, Congregate
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از جمع شدن
تصویر جمع شدن
accumuler, se congreguer
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تصویری از جمع شدن
تصویر جمع شدن
accumulare, congregare
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از جمع شدن
تصویر جمع شدن
สะสม , รวมตัว
دیکشنری فارسی به تایلندی
تصویری از جمع شدن
تصویر جمع شدن
verzamelen, samenkomen
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از جمع شدن
تصویر جمع شدن
acumular, congregar
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از جمع شدن
تصویر جمع شدن
ansammeln, sich versammeln
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از جمع شدن
تصویر جمع شدن
acumular, congregar
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از جمع شدن
تصویر جمع شدن
累积 , 聚集
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از جمع شدن
تصویر جمع شدن
gromadzić, gromadzić się
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از جمع شدن
تصویر جمع شدن
накопичувати , збиратися
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از جمع شدن
تصویر جمع شدن
накапливать , собираться
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از جمع شدن
تصویر جمع شدن
mengumpulkan, berkumpul
دیکشنری فارسی به اندونزیایی