خجل و شرمسار گشتن. (ناظم الاطباء) ، بشکسته شدن. حالتی که دست دهد کسی را که ناگهان به دیدن یا شنیدن از انتظاری مأیوس گردد. از فقدان منتظری بهم برآمدن. بعد از انتظاری شدید جواب یأس شنیدن. پس از چشم داشتی سخت دفعتاً نومید گشتن با امیدواری قلبی ناگهان مأیوس گشتن. بدان سان که در ملامح او اثر یأس ظاهر گردد. دمق شدن. (یادداشت مؤلف)
خجل و شرمسار گشتن. (ناظم الاطباء) ، بشکسته شدن. حالتی که دست دهد کسی را که ناگهان به دیدن یا شنیدن از انتظاری مأیوس گردد. از فقدان منتظری بهم برآمدن. بعد از انتظاری شدید جواب یأس شنیدن. پس از چشم داشتی سخت دفعتاً نومید گشتن با امیدواری قلبی ناگهان مأیوس گشتن. بدان سان که در ملامح او اثر یأس ظاهر گردد. دمق شدن. (یادداشت مؤلف)
اثر و نشان داغ بر او پدید آمدن. با آهن تفته سوخته شدن بدن انسان یا حیوان، بصورت داغ، آلت آهنین که بدان بدن حیوانات یا بندگان را نشان کنند، درآمدن. همانند آلت داغ گردیدن: زآنکه داغ آهنین آخر دوای دردهاست ز آتشین آه من آهن داغ شد بر پای من. خاقانی. ، گرم شدن. بسیار گرم و سوزان شدن. (از ناظم الاطباء). سخت گرم شدن. و رجوع به مجموعۀ مترادفات ص 8 شود. - داغ شدن آب، آهن یا طلا یا سنگ را تاب داده چند بار در آب انداختن و این قسم آب مقوی معده باشد. (آنندراج). رجوع به داغ گردیدن شود. ، کنایه از عیب دار گردیدن. (برهان). عیب دار شدن. (لغت محلی شوشتر، نسخۀ خطی) ، شهرت یافتن، کهنه و مستعمل بودن. (برهان). کنایه از کهنه شدن بود و از اینست که کهنه را داغینه گویند. (انجمن آرا). رجوع به داغینه شود، در حسرت چیزی ماندن، کنایه از آزرده شدن بشدت. (لغت محلی شوشتر، نسخۀ خطی). بغایت آزرده شدن. (برهان) : چو با عارضت دف مقابل شود دل ماه داغ از جلاجل شود. ظهوری (از آنندراج)
اثر و نشان داغ بر او پدید آمدن. با آهن تفته سوخته شدن بدن انسان یا حیوان، بصورت داغ، آلت آهنین که بدان بدن حیوانات یا بندگان را نشان کنند، درآمدن. همانند آلت داغ گردیدن: زآنکه داغ آهنین آخر دوای دردهاست ز آتشین آه من آهن داغ شد بر پای من. خاقانی. ، گرم شدن. بسیار گرم و سوزان شدن. (از ناظم الاطباء). سخت گرم شدن. و رجوع به مجموعۀ مترادفات ص 8 شود. - داغ شدن آب، آهن یا طلا یا سنگ را تاب داده چند بار در آب انداختن و این قسم آب مقوی معده باشد. (آنندراج). رجوع به داغ گردیدن شود. ، کنایه از عیب دار گردیدن. (برهان). عیب دار شدن. (لغت محلی شوشتر، نسخۀ خطی) ، شهرت یافتن، کهنه و مستعمل بودن. (برهان). کنایه از کهنه شدن بود و از اینست که کهنه را داغینه گویند. (انجمن آرا). رجوع به داغینه شود، در حسرت چیزی ماندن، کنایه از آزرده شدن بشدت. (لغت محلی شوشتر، نسخۀ خطی). بغایت آزرده شدن. (برهان) : چو با عارضت دف مقابل شود دل ماه داغ از جلاجل شود. ظهوری (از آنندراج)